محل تبلیغات شما

^.^شهر پسرا^.^



حرف های زیبایش همیشه یاور من بوده و هستند

هر روز که می گذرد و هر ثانیه که من بزرگتر می شوم  بیشتر به ارزش گفته هایش پی می برم

به دستان پر مهرش 

وبه نکات زیبایی که ذاکر می شد

و با حرف های زیبایش راه را روشن کرد 

و جملات پر مهرش همیشه در گوش من یادآور مهر بی دریغ اوست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تقدیم به بهترین مدیر مدرسه ی دنیا  جناب اقای محمودی که 2 سال مدیر من بود من او را مثل پدرم دوست دارم اقای محمودی ممنون از لطف تان که طی این 2 سال و سال بعد کنار بودید وهمیشه لطف و مهربانی هایتان به یادم می ماند .


خواسته یا ناخواسته میگیم : مواظب خودت باش !

مواظب خودت باش یعنی فکرم پیش توئه !

مواظب خودت باش یعنی برام مهمی !

مواظب خودت باش یعنی نگرانتم !

مواظب خودت باش یعنی دوستت دارم !

مواظب خودت باش یعنی به خدا می سپارمت !

مواظب خودت باش یعنی از الان دلم واست تنگ شده !

عزیزم مواظب خودت باش


سلام عشقولیا^^
خب من یه خبر بدی براتون دارم
یه احمق بیشعوری هست که خیلی شیک از من کپی میکنه
وباقیمت های نجومی میفروشه:/
اینش زیاد واسم مهم نیست
اما.اون عکسای خیلی زشت و+ میزاره تو وبش
خواستم بگم نرید تو وبش اگه کامنتشو دیدید
بچه ها حواستون باشه از من گفتن بود که اگه ببینید حالتون بد میشه چون به سن هیچ کدوممون نمی خوره.
من خودم هنوز اعصابم خورده.
هر چقدر میتونید این مطلب رو نشرش کنید تا این بی ادب همه جا شناخته شه
اینم عکس از کامنتش:



سلام در گذشت رفیق امام خمینی{ره} خضرت آیت الهه هاشمی رفسنجانی
را به تمام مردم ایران عزیز تسلیت میگم
با اینکه اینجا یک وبلاگی پسرانه ای است
و برای این گونه حبر ها نیست
ولی به دلیل اینکه فرد مهمی بودن
و کشور در اعضای عمومی است من ام
می خواستم ناراحتی خودم رو از این خبر دردناک
و ناگهانی اعلام کنم
تا پنجشنبه  وبلاگ هیچ گونه پست طنزی نخواهد داشت












وقتی طبیب آماده شد و در خانه را بست با سرباز سوار اسب شیرین شدن و رفتند به سوی قصر شیرین وقتی رسیدند بدو بدو از اسب پیاده شدند و رفتند به داخل قصر پادشاه شهر شیرین را دیدن که زیاد ازش قطعات دارد جدا می شود بخاطر همین طبیب تلخی به پادشاه شهر شیرین شکر گفت لطفا حرف نزنید چون اگر حرف بزنید یکی یکی قطعات تان می ریزد رفت جلو کیف اش را باز کرپ ۲ساعت معاینه و عمل بعد ۲ ساعت طبیب رفت جلو پیش وزیر یعنی قند به قند گفت داداشتان دارد می میرد به شما وسیط نامه ای داده است وزیر گفت بله طبیب گفت وسیط نامه ای نوشته است قند گفت به من گفته است که جانشین من می شوی طبیب تلخی به سرباز گفت بیاد تا با اسبش به شهر تلخی برگردد وسرباز آمد طبیب گفت بیا برویم وقتی وسایلش را جمع می کرد پادشاه شکر گفت چی شدش طبیب گفت شما فردا صبح ساعت ۵می میرید و طبیب از پادشاه خدافظی کرد و با سرباز سوار اسب شدند و به سوی شهر تلخی حرکت کردند


آخرین جستجو ها

فرکانس تفکر (ارتعاش اندیشه) آموزشی و پزشکی Pauline's game tiomakartu گـــــیـــــجْ گـــــٰاهْــــ ewunohsa سوزن قفلی molifiter "معرفی بیت کوین و روش های استخراج و کسب درآمد از آن" املاك كریم نژاد